عاشقی زندگی من پر از سیاهی و تباهی بوده است دستهایم را از تابودت بیرون بیاورند که همه بدانند دست هایم خالی بود ک از دنیا رفتم چشمانم را باز بگذارید تا عشق من بداند که چشم انتظار از دنیا رفتم در اخرم تکه یکخی به شکل چشم در اورید وروی قبرم بگذارید تا در خورشید بجای ان کسی که دوسسش داشتم گریه کند عشقم وقتی قشتگه که توش صداقت باشه ..... اما کجاس این صداقت؟:-( مرگی که ضرری برای کسی نداشته باشه ان مرگ بی ارزش ترین مرگ است نظرات شما عزیزان:
اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری… بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم … سلام خوشحال میشم به منم سربزنید.. ![]() ![]() پاسخ:چشم
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]()
![]()
|
|||
![]() |